آوای زمان
زمان، رشتهایست بیانتها،
در دستان باد،گره میخورد، میگسلد،
بیقرار و آزاد.
دیشب، رؤیایی بود که امروز انکارش کرد،
و فردا،
شاید از یاد ببرد که چه میخواست.
در چرخِ بیوقفهاش، ما نقطهای گمشدهایم،
میدویم و نمیرسیم، به لحظهای که خود ساختیم.
هر ثانیه
نقابی نو بر چهرهی جهان میزند،
و هیچکس نمیداند
کدام چهره، آخرین است.
شاید زمان
نه میگذرد، نه میایستد
بلکه ما میلغزیم در خوابِ او...
و هر گاه بیدار شویم،دیگر آنکس نیستیم که خوابیدیم.
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 12:38 توسط فرید
|
در امتداد نگاه تو