زمان، رشته‌ای‌ست بی‌انتها،

در دستان باد،گره می‌خورد، می‌گسلد،

بی‌قرار و آزاد.

دیشب، رؤیایی بود که امروز انکارش کرد،

و فردا،

شاید از یاد ببرد که چه می‌خواست.
در چرخِ بی‌وقفه‌اش، ما نقطه‌ای گم‌شده‌ایم،

می‌دویم و نمی‌رسیم، به لحظه‌ای که خود ساختیم.

هر ثانیه

نقابی نو بر چهره‌ی جهان می‌زند،

و هیچ‌کس نمی‌داند

کدام چهره، آخرین است.


شاید زمان

نه می‌گذرد، نه می‌ایستد

بلکه ما می‌لغزیم در خوابِ او...

و هر گاه بیدار شویم،دیگر آن‌کس نیستیم که خوابیدیم.