گاهی یک نگاه، سال‌ها در ذهن آدم می‌ماند...
نه به خاطر رنگش، نه به خاطر برقش،
بلکه به خاطر حقیقتی که در عمق آن پنهان است.

چشم‌هایش از آن نوع نادری بود که حرف نمی‌زد،
اما هر بار که می‌نگریستی،
احساس می‌کردی همه‌ی جهان برای لحظه‌ای ساکت شده تا صدای آن نگاه را بشنود.

درشت بود و آرام،
مثل دریایی که هیچ‌وقت طوفانی نمی‌شود،
و در عین حال، آن‌قدر پررمز و راز که هیچ‌کس نمی‌فهمید تهش کجاست.

گاهی در سکوت شب،
ناخودآگاه یاد همان چشم‌ها می‌افتم...
چشم‌هایی که نمی‌دانم چرا،
اما هنوز بعد از این‌همه سال،
تنها تصویری هستند که پاک نمی‌شوند...