رمان یلدا قسمت دوازدهم
اینو گفت فرار کرد تو یه کوچه »
خجالت نمی کشی نیما؟!نیما بابا تو می خواي به همه کمک نی ! می خواستم بهت نشون بدم که از یک گل بهار نمی شه! تازه اینا دگوریاشن که تو
خیابون واستاده! بقیه شون ...!
راه بیتف برو. هر کسی تا اونجا که از دستش بر می اد باید یه کاري بکنه. ماهام امشب همین از دست مون بر می اومد که
کردیم. آدم باید دست خیر داشته باشه و اگه کاري براي کسی از دستش ساخته بودف انجام بده.
نیما تو چرا امشی انقدر دست دست می کنی؟! بابا مگه چند تا دست داریم؟! همه ي دستا رو بکار خیر ننداز! یکی شم بزار
واسه معصیت کاري خودمون!
فصل سوم
فردا صبحش از شرکت تلفن کردم به هتل. ساعت حدود یازده صبح بود. مسئول پذیرش هتل گفت که اون خانم همون »
دیشب یه ساعت بعد از رفتن ما از اونجا رفته. خیلی ناراحت شدم. پرسیدم پیغامی براي ما نذاشت؟ که گفت یه پاکت اینجا
گذاشته اما نگفت به شما بدم ش یا به نیما خان. ازش تشکر کردم و گفتم فرق نداره، یا خودم یا نیما می آئیم و می گیرمش.
« خیلی ناراحت تلفن رو قطع کردم و زنگ زدم به نیما
الو نیما!
نیما سلام. الوعده وفا!
چه وعده اي؟!
نیما امروز مگه پنجشنبه نیس؟
چرا.
نیما مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
خب!
نیما منم شب می آم اونجا.
خیلی خب! بیا. زنگ زدم چیز دیگه اي بهت بگم.
نیما چی شده؟
شیوا رفته!
نیما زنگ زدي هتل؟
آره گفت شیوا همون دیشب از هتل رفته!
نیما بهت چی گفتم دیشب؟! دیدي گفتم گول اینا رو نخور!
« هیچی نگفتم »
نیما حالا تو چرا ناراحتی؟ تو که هر کاري ازت برمی اومد، کردي! دیگه بقیه ش به تو مربوط نیس.
آره. اما حیف شد. شاید می شد یه کاري براش بکنیم.
نیما وقتی خودش همین زندگی رو دوست داره، به من و تو چه مربوطه!
یه نامه م اونجا براي ما گذاشته.
نیما براي ما؟!
آره.
نیما خب! بعد از شرکت می رم می گیرمش. شب یاعت چند خواستگارا می آن؟
شب می آن دیگه! چه می دونم چه ساعتی می آن. تو ساعت 6 بیا خونه ي ما. می گم، از یلدا خبري نیس؟
نیما از کی؟!
یلدا! یلدا! می گم بابات فکري نکرده؟!
نیما چرا. بابام صبحی می گفت برم چند هندونه و چند کیلو انار و آجیل بخرم که چند روز دیگه شب یلداس!
باز شوخی کردي؟ می گم در مورد خواستگاري، بابات کاري نکرده؟
نیما به من که چیزي نگفت.
تو خودت چی؟ از دیشب تا حالال ندیدیش؟ یعنی می گم از پنجره ي اتاق ت ندیدیش؟
نیما اگه بگم، اون وقت می گی دارم منت سرت می ذارم!
جون من دیدیش؟!
نیما تلسکوپه یادته؟ دبیرستان بودیم خریدمش؟!
آره آره! یادمه!
نیما رفتم از تو خرت و پرتام درش آوردم.
خب!!
در اومد از بس « رصد دونم » می کردم! دیگه « رصدش » نیما بجون تو از دیشب که رفتم خونه تا ساعت پنج صبح داشتم
چشم انداختم تو سوراخ این تسلکوپ وامونده!
با تلسکوپ تو اتاق یلدا رو نگاه کردي؟!
نیما خب آره دیگه! چشماي خودم که اشعه ي مادون قرمز نداره تو تاریکی چیزي ببینه!
تو غلط کردي که تو اتاق یلدا رو نگاه کردي!
نیما اِه ...! غیرتی نشو بابا! چیزي که معلوم نبود!
پس چی؟!
نیما یادداشت کن تا ساعت به ساعت ش رو بهت بگن! ساعت دو و سی دقیقه بامداد، خر... پف ...! خر ... پف...! ساعت سه و
چهل دقیقه ي بامداد، یه غلت زد و همچنان خر ... پف...! خر ...! پف...! ساعت چهار و بیست دقیقه ي بامداد، سوژه از این دنده
به اون دنده شد و کما فی السابق خر ... پف...! خر ...! پف...! متاسفانه بعد از ساعت چهار و بیست دقیقه م، منجم خوابش گرفته
و رفته تو چرت!
داشتی چرت و پرت می گفتی؟!
نیما مرتیکه! دیشب ساعت 2 نصفه شبف گشت امداد و کمک رسانی و دستگیري از دختران فریب خورده ي شهر تموم شده
و اومدم خونه! اون وقت شب، یلدا هفت پادشاه رو خواب دیده! دیگه چی شور زیر نظر بگیرم؟!
اصلا تو حق نداري اتاق خواب یلدا رو نگاه کنی!
نیما پس بعدش چه اخباري رو واسه شما نقل کنم؟!
اصلا هیچی!
نیما میل خودته. در هر صورت رصد خونه ي ما شبانه روز آماده ي خدمت به شما ستاره شناسان و محققان محترمه! با یه
تلفن سفارش پذیرفته می شه و هر جایی رو که خواستین ما رصد می کنیم!
حالا احیانا اگه مثلا اومد تو حیاط و چشم تو بهش افتاد، عیبی نداره که یه نگاه به من بکنی و به من بگی!
نیما اینطوري نمی شه برادر! یا غیرت یا تحقیق! دست و بال محقق و پژوهشگرو که نباید بست! غیرتت قبول نمی کنه، بگو ما
پژوهشرو بذاریم کنار!
ببینم! مگه تو، تو اون شرکت وامونده کاري نداري که بکنی؟ یه ساعت دار چرت و پرت می گی! برو به کارت برس دیگه!
نیما انگار شما به من تلفن کردي ها!
غلط کردم بابا! ساعت 6 یادت نره. خداحافظ!
تلفن رو قطع کردم و مشغول کار شدم. ساعت 2 کارم تموم شد و رفتم پیش پدرم و بهش گفتم که می رم خونه. از شرکت »
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم همون هتل دیشبی و از مسئول پذیرش نامه اي رو که شیوا گذاشته بود گرفتم. وقتی
خواستم حساب هتل رو بدم، بهم گفت که اون خانم خودش حساب کرده! دیگه حسابی تعجب کردم! یعنی پول از کجا
آورده؟ 1 رفتم تو ماشین و پاکت رو وا کردم. توش فقط یه شماره ي موبایل بود! پسانگار نیما راست می گفت! حسابی گول
« خورده بودم! شماره رو گرفتم حد اقل یه چیزي بهش بگم که دلم راحت بشه! تاز زنگ زدم و موبایل رو جواب داد، گفتم
سلام. فهیمه خانمف شیوا خانم، شهره خانم، لیلا خانم، یا هر چی دیگه ...، خودتون هستین؟
سلام سیاوش یا نیمه یا هر چی دیگه ...!
من سیاوشم. همین یه اسمم دارم.
پس سلام سیاوش.
ببینم خانم، دلم می خواست تا صداتون رو شنیدم خیلی چیزا بهتون بگم که چیزاي خوبی م نبودن! اما حالا پشیمون شدم. من
نمی دونم چیکاره اي! نمی خوام بدونم! فقط امیدوارم که به حرفاي دیشبم فکر بکنی. خدا حافظ!
نه! قطع نکن! کارت دارم!
بفرمائین.
اگه حرفاي دیشبت روم تاثیر نداشت که شماره ام رو برات نمی ذاشتیم! باور کن که حرفات توم اثر کرده 1 به کی قسک
بخورم که باور کنی؟!
« یه لحظه رفتم تو فکر. شاید راست می گفت »
الو! الو! سیاوش!
احتیاج به قسم خوردن نیس. امیدوارم همینطور باشه که گفتی.
حالا بازم می خواي کمکم کنی؟
« ! بازم مکث کردم. انگار داشت راست می گفت »
اگه واقعا بتونم بهت کمک کنم،آؤه.
می خوام ببینمت. بیا به این آدرسی که می گم.
« آدرسشرو داد. یه جا توي شهرك ... بود. تو یه مجتمع. یادداشت کردم که گفت
آ امشب سعت 7 منتظرتم. نیما رو هم با خدت بیار.
ساعت 7 نمی تونم.
هر وقت خواستی بیا.
دیرتر بشه عیبی نداره؟
نه، گفتم که! هر وقت خواستی. فقط حتما بیا. باشه؟
باشه.
قول می دي؟
قول می دم.
سیاوش! خیلی چیرا به قول تو بستگی داره ها!
می آم.
منتظرم.
خداحافظ.
خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم. خودم باورم نمی شد که حرفام انقدر تو یه نفر اثر کرده باشه! زنگ زدم به نیما. پدرش بود. گفته رفته »
« خونه. زنگ زدم به موبایلش
الو، نیما.
نیما سلام، کجایی؟
دارم می رم خونه. تو کجایی؟
نیما دارم می رم هتل.
نرو! من نامه رو گرفتم.
نیما خوندي؟
آره. یه شماره ي موبایل بود.
نیما خب!
اولشمی خواستم زنگ نزنم و پاره اش کنم و بندازمش دور!
نیما انگور خوب همیشه نصیب شغال می شه!
چی؟
نیما هیچی، بگو! خط رو خط افتاده.
ولی بعدش زنگ زدم. می خواستم چند تا فحش بدم و قطع کنم.
نیما غلط می کردي!
چی؟!
نیما بابا خط رو خط افتاده!
غلط کردي! صداي تو بود!
نیما بالاخره چی شد؟
هیچی. تا اومدم حرف بزنم و یه چیزي بهش بگم دیدم انگار حرفاي دیشبم روش اثر کرده! یعنی خودش گفت! گفت خیلی
حرفات روم اثر کرده!
نیما مرده شور اون نصایح بی موقع ت رو ببرن!
این یکی رو که دیگه خودت بودي! خط رو خط که نیافتاده!
نیما چی داري می گی؟! دارم از زیر پل رد می شم اینطوري می شه.
بابا یکی داره حرفامونو گوش می دهد و هی یه چیزایی وسط ش می گه! انگار فحشمی ده!
نیما ولشکن! بگو ببینم بعدش چی شد.
هیچی، امنشب من و ترو دعوت کرد خونه ش. خونه ش تو شهرك...
نیما به به! به به به این بخت بلند!
یعنی چی؟
نیمل ت یعنی اینکه خیلی خوشحالم که دیشب بیخودي وقت مونو تلف نکردیم!
آره. انگار می خواد من واسطه شم که برگرده خونه شون! انگار واقعا حرفام توش اثر کرده!
نیما ت قوي ترین داروهاي دنیام انقدر زود اثر نمی کنه به آدم. فکر کنم تا اثر کنه، چند روزي وقت داشته باشیم!
آره. گوش شیطون کر انگار سر عقل اومده!
نیما پاي شیطون رو چرا وسط می کشی؟! ولشکن! من خودم هستم!
چی؟!
نیما ت هیچی بابا می گم امشب که نمی تونیم بریم! مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
چرا. ولی اونا زود می رن. یعنی واسه شام نمی مونن. یه شیوام گفتم که ممکنه دیر بیاییم. گفت هر وقت خواستین بیاین.
نیما به به به این شب نشینی که محدودیت زمانی م نداره!
یعنی چی؟!
نیما می گم یعنی خیلی خوبه که می تونیم هم به برنامه ي خواستگاري برسیم و هم به چیزاي خیر!
آره، خیلی خوب شد.
نیما حالا وقتی رفتیم بهترم می شه!
چطور؟!
نیما یعنی می گم این شهرك ... خیلی جاي خوبی یه! یه محیط بسیار مناسبه براي رشد و باروري هر چیز خوب و خیر و
خوشه! می گم یادت باشه اون دست خیرت رو هم با خودت بیاري! منم می آرم! کاري نداري؟
نفهمیدم چی می گه! باهاش خداحافظی کردم و رفتم خونه. تا رسیدم یه دوش گرفتم و رفتم خوابیدم. ساعت نزدیک 5 بود »
« که بیدار شدم. تا لباش پوشیدم دیدم زنگ زدن. نیما بود. رفتم تو حیاط . تا رسید بهش گفتم
مگه قرار نبود ساعت 6 بیاي؟
نیما زودتر اومدم اگه کاري باشه کمک کنم. یعنی اون دسته هه رو هم آوردم.
چی رو آوردي؟!
نیما همون دست خیرمو دیگه!
نیما، قول دادي که آبرو ریزي نکنی ها!
نیما نه بجون تو. خیالت راحت باشه. حالا سیما کجاس؟
بیمارستانه. هنوز نیومده.
نیما راست میگی تو که خبر از خواستگاري نداره؟
دیوونه اي ها!
نیما خب! بریم تو.
دوتایی رفتیم تو خونه و مادرم نیما رو دید گفت »
اینو چرا امروز آوردي اینجا؟!
نیما سلام زهره خانم، اینو آوردي یعنی چی؟! مگه می شه این طفلک تو مراسم خواستگاري خواهرش شرکت نداشته باشه!
حرفا می زنین ها!
مادرم ترو می گم!!
نیما منو می گین؟! آهان! اومدم زیر بال و پرتون رو بگیرم و کمک کنم.
مادرم لازم نکرده کمک کنی! برو خونه تون دو سه ساعت دیگه بیا.
نیما مگه من چیکار به کار کسی دارم زهره خانم؟! بخدا یه گوشه می شینم و نگاه می کنم! اگه از دیوار صدا در اودمد، از منم
در می آد! راستشمی خوام ببینم مراسم خواستگاري چه جوري یه!
مادرم پدر سوخته هنوز جریان اون یکی خواستگاره مشکوکه! همون همسایه ته کوچه مون!
« نیما همونجور حالت مظلوم بخودش گرفته بود و فقط به مادرم نگاه می کرد که مادرم گفت »
معلوم نشد کدوم پدر سوخته زنگ زده بود بهشون و چی گفته بود که خواستگاري که نیومدن هیچی، دیگه تو خیابون جواب
سلام مون رو هم نمی دن!
نیما آخه به من چه مربوطه زهره خانم جون؟! اصلا من اون دفعه از کجا می دونستم که آقاي زرین می خواد بیاد
خواستگاري سیما خانم؟! آخه چرا بهتون نا حق می زنین؟ ازتون نمیگذرم به خدا! باید پس فردا اینا رو جواب بدین ها! بخدا
نیت من خیره. اومدم بلکه بتونم یه کاري بکنم! به جون مادرم اگه دروغ بگم!
مادرم منم می دونم که تو اومدي که یه کارایی بکنی! اما نه کار خیر! ا ز تو کار خیر بر نمی آد!
به! پسکاشکی دیشب بودن و می دیدین که ...
اِ ه ...! چی داري می گی نیما؟!
مادرم نیما جون، من ترو خیلی دوست دارم. مثل سیاوش دوستت دارم. اما یه امشب رو برو خونه تون بذار این مراسم به
خیر و خوشی تموم بشه بره پی کارش.
نیما شما اگه راست می گین و منو دوست دارین، چرا براي سیما خانم خواستگار پیدا می کنین؟
مادرم من پیدا نکردم. خودشون پیدا شدن. منم تو رو درباسی افتادم و مجبور شدم که بذارم بیان . سیمام اصلا خب نداره.
راستش از این پسره م زیاد خوشم نمی آد ولی نتونستم بهشون نه بگم. حالام یه ساعت می آن و می رن. سیمام که فعلا خیال
شوهر کردن نداره. والسلام.
نیما حالا چه عیبی داره که منم یه گوشه اتاق بشینم؟
« مادرم با خنده گفت »
عیب ش اینکه تو نمی تونی ساکت باشی. می ترسم یه شري به پا کنی.
نیما خبر بابامو برام بیارن اگه من شر بپا کنم! اصلا من می رم تو آشپزخونه استکان نعلبکی ها رو می شورم و تا خواستگارا
نرفتن از اون تو بیرون نمی آم، خوبه؟
مادرم من نمی فهمم تو با این سمجی و زبون چرب و نرمت، چطوري تا حالا نتونستی این دختره سیما رو خام کنی وباهاش
عروسی کنی؟!
در امتداد نگاه تو