رمان یلدا قسمت هفتم
فردا عصر نزدیک ساعت 7 بود نیما بهم تلفن زد. گ.شی رو خودم ور داشتم.
نیما الو سیا !
سلام. خودمم. چی شد؟
نیما سیاه، قربده بیا که برات جورش کردم.
زهر مار! صد بار بهت گفتم اسم منو کامل بگو!
نیما تقصیر منه که دیشب یه کاري کردم که یلدام بیاد خونه مون!
راست می گی ترو خدا؟!
نیما آره ولی یه مشکلی پیش اومده.
چه مشکلی؟ چی شده؟
نیما فکر ازدواج با یلدا رو از کله ت بیرون کن!
چرا؟!
نیما طرف نامزد داره! اونم فکر می کنی کی؟
کی؟! من میشناسمش؟!
نیما حتما تو تلویزیون دیدیش!
هنر پیشه س؟!
نیما نه. یکی از این قوي ترین مردان جهانه! اتوبوس رو می بنده به یه طناب و با دندوناش تو سر بالایی تجریشمی کشه می
بره بالا! زنجیر می بنده دور خودش و یه تکنون می ده پاره می شه! پونصد کیلو وزنه رو یه دستی بلند می کنه! بفهمه تو عاشق
نامزدش شدي با همون دندوناش ریز ریزت می کنه!
راست می گی نیما؟! جون من راست می گی؟!
نیما نترس بابا شوخی کردم.
واقعا که بعضی از شوخی هات خیلی لوسه!
نیما گوشی رو بده به بابات. بابام می خواد دعوتشون کنه. پرهام زنگ زد اینجا و گفت که دل می خواد باباي ترو هم ببینه. یه
دوستی قدیمی دارن با هم.
اون وقت تو چه جوري فهمیدي که یلدام می آد؟
نیما رفته در خونه شون. به هواي دسته جک، یه جوري بهشرسوندم که فردا شب توام می آي خونه مون. به احتمال 90
درصد اونم میاد.
اگه نیومد چی؟
نیما تو هنوز خانما رو نشناختی! حتما می آد!
آخه اگه نیومد چی؟
نیما هیچی. علی الحساب یه خرده باباش رو بغل کن، آتیشعشق ت فرو کشمی کنه!
نیما؟
نیما چه با التماس اسمم رو صدا کردي! حتما یه کار دیگه م باهام داري!
نیما جون! می شه یه خواهشکوچولو ازت بکنم؟
نیما بفرمائین.
میشه تو یه جوري به گوش پدر و مادرم برسونی که من از یلدا خوشم اومده؟
نیما مگه خودت لالی؟
آخه من خجالت می کشم! تو پررویی می تونی بگی!
نیما خیلی ممنون! دست شما درد نکنه!
یعنی منظورم اینه که تو شجاعی! جسوري!
نیما خودتی!
حالا می گی بهشون؟
نیما باشه، جهنم! منکه زندگیمو وقف تو کردم، این یکی م روش! ببینم تو از رو می ري و اون خواهر کوفتی ت رو بمن می
دي؟
نیما! نیما جون!
نیما دیگه چیه؟
زود بهشون می گی؟
نیما اِهه! می گم دیگه!
آخه من می خوام زودتر بگی که برنامه هامو جور کنم.
نیما مگه می خواي بابات رو عقد کنی که اگر من زود بگم برنامه ت جور می شه؟ گفتم می گم، می گم دیگه. دیگه خرده
فرمایش ندارین؟
نه، دستت درد نکنه. ایشااله یه روز جبران می کنم.
نیما می خوام نکنی! خداحافظ! گوشی رو بده به بابات!
فردا شب، ساعت حدود 8 بود که با سیما و مادر و پدرم، سوار ماشین شدیم و بطرف خونه ي نیما اینا حرکت کردیم. »
« همینطوري که داشتیم می رفتیم، یه دفعه پدرم گفت
خب سیاوش خان. مبارکه ایشااله. شنیدم بفکر زن گرفتن افتادي؟ یه چیزایی خانم ذکاوت به مادرت گفته!
« . همونجور سرم رو به رانندگی گرم کردم و فقط خندیدم »
سیما دختري ام که انتخاب کرده، خوبه. یعنی خیلی خوشگله.
مادرم فقط می خندید. تو آینه می دیدمش. خیلی خوشحال بودم. هم خوشحال بودم و هم خجالت می کشیدم که پدرم گفت »
«
انشااله که همه چیز جور می شه اما خونواده ي پرهام شازده ن. یه خرده ممکنه نه و نو تو کار بیارن!
مادرم اگر قسمت باشه خودش درست می شه.
پدرم گفتم که بدونه. شایدم این موضوع، چیز مهمی نباشه. هر چی خدا بخواد همون می شه.
جریان انگار داشت جدي می شد و فکرم رو بخودش مشغول کرده و بود که متوجه
شدیم رسیدیم جلوي خونه ي نیما »اینا. خلاصه پیاده شدیم و رفتیم تو. بعد از
سلام و احوالپرسی، تا سیما آقاي ذکاوت رو دید گفت
مرخصتون کردم اما باید استراحت کنین!
پدر نیما دستت درد نکنه سیما جون. همچین عمل کردي که انگار نه انگار من اصلا عمل شدم!
پس نیما کجاس؟
مادر نیما همینجاها بود!
یه دفعه دیدم نیما از پله ها طبقه بالا اومد پایین و اول با همه سلام و احوالپرسی کرد و بعد اومد طرف سیما و که کنار من »
« واستاده بود و آروم گفت
الهی من قربون اون نظام پزشکی برم که دکترایی مثل شما رو تعلیم می ده!
« سیما خندید و گفت »
فکر می کردم تا زنگ در رو بزنیم، شما جلوي در آماده واستادین براي استقبال!
نیما آخه چیکار کنم؟! دنیال کار این داداش پدر سوخته ت بودم!
« ! سیما غشکرد از خنده »
دنبال کار من واسه چی؟!
نیما بابا یه ساعتی از طبقه ي بالا با دوربین خونه ي این پرهام اینا رو زیر نظر گرفتم که ببینم این دختره ي آتیش به جون
گرفته م می آد یا نه!
از اون بالا تو چه جوري می فهمی که یلدا می خواد بیاد یا نه؟!
پخمه! اگه از دو ساعت قبل لباس تی تی ش مامانی تن ش کرده باشه و از این ور خونه بره اون ور و دوباره برگرده و بره تو
حیاط و یه دوري بزنه و دویست بارم بره جلو آینه، معلومه می شه که می خواد بیاد دیگه! مگه خواهرت رو نمی بینی چه لباس
قشنگی تن ش کرده و بخودش رسیده و موهاش رو دمب اسبی کرده و بهش گل سر زده!
گم شو! سیما هر وقت بخواد مهمونی بره لباس شیک و قشنگ می پوشه!
نیما باز واسه خواهرش بازار گرمی کرد!
« ! سیما فقط می خندید »
سیما زن تو بشو نیس!
نیما خرت از پل گذشت؟
شوخی می کنم باهات نیما جون!
نیما آهان! حواس ت باشه که هنوز یلدا خانم معلوم نیس بیاد یا نه!
خلاصه با خنده و شوخی نشستیم دور همدیگه به حرف زدن و صحبت کشیده شد به من. پدر و مادر نیمام بهم تبریک گفتن »
و بعد پدر نیما گفت م
سیاوش جون، یلدا دختر خوبی یه. خوشگل م هس. پدر و مادرشم خیلی دوستش دارن. یکی یه دونه و عزیز در دونه ي بابا!
البته تو ام بسیار پسر خوبی و نجیبی هستی. اینه که من هر کاري بتونم برات می کنم مخصوصا که کلی زیر دین سیما جونم
هستم!
سیما اختیار دارین.
پدرم این حرفا چیه؟
پدر نیما نه، جدي نی گم. این یکی دو روزه حسابی تو کوك ش بودم. واقعا لقب خانمی برازنده شه!
نیما واقعا!
پدر نیما در کارش استاده!
نیما دقیقا!
« اینا رو نیما آروم آروم و جدي می گفت و سرش رو به علامت تاکید تکون می داد
پدر نیما کاملا مسلط به کارش!
نیما کاملا!
پدر نیما من باورم نمی شد که یه دختر خانم بتونه یه پزشک عالی باشه!
نیما حقیقتا!
مادرم شما لطف دارین آقاي ذکاوت .
پدر نیما واله تعارفی نیس اینا! بقدري کاري جدي یی که آدم حظ می کنه!
نیما یقیقنا !
پدر نیما بقدري این دختر به وقت ش جذبه دارخ که بگم مثل کی می مونه؟!
نیما ابن ملجم مرادي تو سریال امام علی ( ع) !
« ! همه زدیم زیر خنده
پدر نیما بچه یه دقیقه آروم بگیر!
« پدرم با خنده کفت »
کنیز شماس.
پدر نیما نور چشم مه. عروس خودمه.
« یه دفعه نیما تا اسم عروس رو شنید شروع کرد به کف زدن و بشکن زدن وگفت »
پس شیرین بذارین دهن تون که انگار گوش شیطون کر عروسی ماهام سر گرفت.
پدرم سیما چقدر این بچه رو سر می دوونی؟! بگو آره و خلاصمون کن!
نیما آتیش به ریشه ي عمرت نگیره دختر! یه آره بگو کارو تموم کن دیگه! سخت ته، فقط کله ت رو یه تکون بده ما
خودمون می فهمیم!
« سیما خندید و گفت »
فعلا ازدواج براي نیما خان کمی زوده. ایشون باید یه مدت دیگه به شیطونی هاشون برسن!
نیما من و شیطونی؟! به ارواح خاك آقام! یعنی به جون بابام اگه من رنگ یه شیطون رو بدونم چیه؟! یعنی تا به امروز که
اینجا پیش شما نشستم، نفهمیدم رنگ این شیطونا چه رنگ یه!
« آروم گفتم »
یعنی حواس ش نبوده، دقت کافی نکرده!
در امتداد نگاه تو