چرا اینطوري به من نگاه می کنی؟! مگه قرار بوده من
خیلی خوبه که یه خنده اي م می کنن!
شیوا چه خنده اي؟ چه روحیه اي؟ شما اصلا معنی این مرضرو می دونین چیه؟ شما اصلا می دونین مردن چیه؟ شما اصلا
می دونین درد کشیدن چیه؟
« یه دفعه زد زیر گریه و گفت »
هیچکدوم تون نمی فهمین آدمی که قراره تا چند وقت دیگه بمیره چه حالی داره؟ هیچکدوم تون نمی دونین که هر روز صبح
ماها از خواب بلند می شیم چی بهمون می گذره! تموم شدن هر روز و شروع شدن هر روز دیگهف معنی ش واسه ما، یه روز
به مردن نزدیک شدنه! شما که نمی فهمین ناامیدي یعنی چی! یعنی نه شما، هیچکس نمی فهمه! اما من انتقامم رو گرفتم!
خیلی ها با من می آن اون دنیا! تمام آدماي هرزه ي کثافت! تمام مرداي آشغالی که به زناشون خیانت می کنن! تمام جووناي
پولداري که معلوم نیس اون باباي بی همه چیزشون این پولا رو از چه راهی در آوردن و ریختن زیر دست و بال بچه هاي گه
شون و اونام هر کاري که دلشون می خواد دارن می کنن! حالا نیما خان فهمیدي به اون پسره ي اشغالی که اون روز باهام تو
رستوران بود چه یادگاري اي دادم؟!
« نیما سرشو تکون داد »
اما نو می دونی با این کارت چند نفر رو مبتلا کردي؟!
شیوا ت بدرك!وقتی من دارم می میرم بذار همه بمیرن!
اومدم یه چیزي بهش بگم که نیما بهم اشاره کرد که حرف نزنم. یکی دو دقیقه اي ساکت نشستیم. و با اشاره نیما از جامون »
بلند شدیم و یه خداحافظی یه اروم کردیم و رفتیم طرف ئر. شیوا و اون دو تا دخترم باهامون اومدن. نیما در رو وا کرد و رفت
« بیرون. منم دنبالشرفتم اما لحظه ي آخر برگشتم و به شیوا گفتم
پس جریان دیشب چی بود؟ اون وقت شب تو پارك چیکار می کردي؟ منتظر بودي که یه نفر دیگه به پستت بخوره؟
شیوا نه. گیتا بهم زنگ زده بود که خونه نرم. فکر کرده بود خونه تحت نظره.
راست گفتی که دیگه دست از کارت ورداشتی؟
شیوا آره. دیگه همه چیز تموم شد.
آره اما شاید دیر شده باشه! برو یه خرده فکر کن ببین چه کردي! شاید خیلی از اون آدما که الان این بیماري رو گرفتن
مستحقش نبودن.
شیوا چرا بودن. چطور شما دوتا نگرفتین؟ اگه دیشب در مورد من خیال بدي داشتین، مطمئن باشین که الان ترتیب شما دو
نفرم داده شده بود. منکه بزور سراغ کسی نمی رفتم! اونا می اومدن سراغ من! مرد هرزه سزاش همینه!
زن بدبخت و بی گناه مردن هرزه چی؟ اونم حق شه؟! اون چه گناهی کرده؟
« ! اینو که گفتم یه لحظه مات منو نگاه کرد و بعد در اپارتمان رو تو صورتم بست »
نیما بیا بریم سیاوش. بیا که خدا بدادمون برسه که تا چند سال دیگه چه فاجعه اي ببار می آد!
« دو تایی رفتیم طرف اسانسور و سوار شدیم و دکمه ي طبقه ي همکف رو زدیم »
نیما می دونی، این وامونده تساعدي می ره بالا!
داریم می ریم پایین که!
« نیما یه نگاه به من کرد و گفت »
آخه من از دست تو چیکار کنم؟! پسر مگه تو منگلی؟ دارم ایدز رو می گم نه اسانسورو! دیشب که ه بهت گفتم این دختره
رو ول ن بریم گوش نکردي! حالا اگه خدا نکرده یه مرض پرض گرفته باشیم چی؟! اش نخورده و دهن سوخته! به هر کی بگیم
رفته بودیم کمک یه دختر بدبخت و یه چایی خوردیم و ایدز گرفتیمف بهمون می خنده و می گه خر خودتونین!
« . آسانسور رسید پایین و ازش اومدیم بیرون و رفتیم طرف حیا. نیما همونجور داشت غر می زد »
یارو سرطان می گیره عالم وادم میان عیادتش. بهش دلداري می دن، براش دعا می کنن که ایشااله خوب بشهف عکساي
رادیولوژیش رو می بینن! بهش دکتر و دوا مرفی می کنن! خلاصه انقدر دور و ورش مثل پروانه می گردن تا یارو تموم کنه و
بمیره. بعدش با سلام و صلوات جنازه ش رو بلند می کنن و می برن خاکشمی کنن و تا مدت ها در وصف خوبی هاش و
نجابت و محان ش حرف می زنن. حالا ما چی؟ تا بفهمن چه مرضی گرفتیم، اول ننه بابامون از خونه بیرون مون می کنن!
بدبختی اینه که، نه من و تو همه شبا هم هستیم، آنا می گن اخلاق شون فاسد بوده و با همدیگه یه کارایی کردن و ایدز گرفتن!
اِه .. ! چقدر چرت و پرت می گی!
« . رسیدیم به در حیاط و وازش کردیم و رفتیم طرف ماشین و سوار شدیم و حرکت کردیم »
نیما حالا بین قوم و خویشا چی پشت سرمون می گن! یکی می گه از اون چشماي هیزشون معلوم بود که سرزنده بگو نمی
برن. ! یکی دیگه می گه من می دیدیم زیادي با هم ور می رن، نگو خبرایی بوده. اون یکی می گه حالا نیماهه هیچی، اون
سیاوش بی شرفو بگو با اون صورت مظلومش! واي که اگه این کوروش کچل بفهمه، دشمن شاد می شم! خدایا چه جوري
خودمونو ضدعفونی کنیم؟! بابا برو دم داروخانه اي، درمونگاهی چیزي! نگه دار اینجا من دو تا شیشه الکل بخرم بریزم رو
خودمون شاید نجات پیدا کنیم!
اِه ... ! بسکن دیگه!
نیما بدبخت! یه نفر پیدا نمی شه وقتی مردیم زیر جنازه مونو بگیره! بیچاره ننه م چه جوري سر خاك زبون بگیره و تو سرش
برم؟! یه کلمه از دهن ش در بره که بچه م ایدز داشته، تمام HIV بزنه؟ آخه چی بگه؟ بگه مادر قربون اون ویروساي
قبرستون که خالی می شه هیچ، مرده هاي بغلی م بلند می شن در میرن! آخ که چه افتضاحی تو مراسم سوم و هفت مون می
شه! آقاهه بخواد در مورد محاسن مون سخنرانی کنه، چی بگه بدبخت؟! بذار حداقل تا وقت داریم خودمون یه متنی چیزي
بنویسیم که یارو یه چیزي داشته باشه پشت بلندگو بگه! چی بنویسیم آخه؟ بنویسیم جوانان ناکام که همه می گن اگه ناکام
بودم چطور ایدز گرفتن؟! بنویسیم ...
اِه... ! بذار حواسم جمع باشه نیما!
نیما حالا اینا هیچی! تو آگهی تسلیت چی بنویسیم؟! مردم به کدوم بازماندگان مون تسلیت بگن و آرزوي بقاي عمرشونو
بکنن؟ همه انکار می کنن که بازماندگان ما دو تا هستن! اینارو حالا ول کن! ببین چقدر دختراي فامیل تف لعنت مون می کنن!
همه شون می گن خاك تو سر منحرف تون کنن! این همه دختر خوشگل تو فامیل واسه عروسی بود اون وقت شما دو تا بند
کرده بودین به همدیگه! بابا نیگردار یه جا یه خاکی تو سرمون بریزیم! شاید الان بشه جلوشو گرفت! واي که ننه و بابامون باید
شبونه سر خاك مون عزاداري کنن!
« خنده م گرفته بود »
گم شو نیما!
یما گم شو چیه؟ راست می گم دیگه! از فردام دنبالم نیا، بذار این آخر عمري رو معصیت نکنیم! حداقل بذار وقتی مردیم
همه بگن این آخري ها دیگه توبه کرده بودن و کثافتکاري نمی کردن!
» رسیدیم در خونه شون و همونجور که پیاده می شد گفت «
حالا چه جوري به اطلاعات جدید پزشکی دست پیدا کنیم؟
برا چی؟
نیما زهر مارو براي چی؟ خب واسه اینکه بفهمیم راه هاي واقعی سرایت این وامونده چیه دیگه!
بابا از چایی خوردن کسی ایدز نمی گیره!
نیما ت اگه دست اونکه برامون چایی آورد، زخم بوده باشه چی؟! واي که بیچاره شدیم! حالا از کی بریم پرس و جو کنیم؟! یه
کلمه در موردش با کسی حرف بزنیم، آنی میه طرف ایدزیه! کتابفروشی م بریم و بگیم یه کتاب در مورد ایدز می خوایم،
بهمون چپ چپ نیگاه می کنه!
ت هر چی بهت حرف می زنم، انگار اصلا حالی ت نیس! برو بگیر بخواب که آخر شبی قاطی کردي! کاري نداري با من؟
نیما چرا. ایشااله ننه ت داغتو ببینه سیاوش که ایدزیم کردي!
گم شو.
حرکت کردم و رفتم خونه. وقتی رسیدم همه خوابیده بودن. منم رفتم طبقه ي بالا، اتاق خودم. لباسمو عوضکردم و یه »
دوش گرفتم و رفتم که بخوابم. اما تا رو تخت دراز کشیدم، یه دفعه دلشوره افتاده به دلم! نکنه نیما راست گفته باشه؟! اگه
واقعا مبتلا شده باشیم چیکار کنیم؟! جواب پدر و مادر رو چی بدم؟ چی جوري تو صورت سیما نگاه کنم؟!
خلاصه حسابی ترسیده بودم! بالاخره توکل به خدا کردم و گرفتم خوابیدم. شب چه خوابایی دیدم، بماند! همه ش تو خواب می
8 بود که / دیدم که ایدز گرفتم و همه دارن زنده زنده ختکم می کنن! از شب تا صبح چند بار از خواب پریدم! بالاخره ساعت 5
« تلفن اتاقم زنگ زد. با هول و ترس گوشی رو ور داشتم! نیما بود
نیما الو! سالمی؟!
صبح اول صبحی شروع کردي؟
نیما می گم حال عجیب غریب نداري؟
یعنی چی؟!
نیما دل اشوبه اي، سرگیجه اي، حال تهوعی چیزي نداري؟
برو گمشو هی ترس میندازي تو دلم!
نیما منکه از صبح بلند شدم حالت تهوع دارم همه ش! حالا نمی دونم این از علائم ایدزه یا از علائم حاملگی زود رسه!
« جوابشو ندادم، فقط پاي تلفن می خندیدم »
نیما می گم آ! ما دیشب همه ش جنبه هاي منفی این وامونده رو بررسی کردیم!
مگه جنبه ي مثبتم داره؟
« Level » مثبته، با یه دید دیگه بهش نگاه می کنه! می گن طرف لِوِلِش HIV نیما چرا نداره؟! به هر کی بگی طرف
بالاس! بیماري کلاس داري یه!
ت زنگ زدي همین چرت و پرتا رو بهم بگی؟ پسر مگه تو کار و زندگی نداري؟ یه روز تعطیلم ول نمی کنی؟ برو بچسب به
زندگی ت دیگه! بذار منم به زندگی م برسم. آفرین پسر خوب! برو. برو به کارت برس.
نیما چشم سیاوش جون. حالا که باهام خیلی مودبانه حرف زدي، منم حرف گوش می کنم. اتفاقا یه ربع پیش م زینت خانم
هی صدام می کرد و می گفت بلند شو دیگه! الان می رم و می چسبم بهش!
به کی می چسبی؟!
نیما به کار و زندگی م دیگه!
آفرین! برو برس به کار و زندگی ت.
نیما باور کن سیاوش تشویق تو من خیلی اثر میذاره! یعنی می گم نصیحتی که با تشویق همراه باشه زود تو مغز من فرو می
ره.
صد در صد همینطوره.
نیما تو مال توام با تشویق فرو می ره؟
بی تربیت!
نیما منظورم نصیحته آدم کج خیال!
بعله، در ذهن منم اثر می کنه. حالا دیگه برو.
نیما پس جریان خواستگاري رفتن خونه ي یلدا خانمم باشه واسه بعد از کار و زندگی!
اِه ... ! خدا خفه ت کنه نیما! بگو ببینم چی شده!
نیما اول کار و چسبیدن ، بعد مسائل دیگه! خداحافظ.
« اینو گفت و تلفن رو قطع کرد! زود شماره ش رو گرفتم »
الو! نیما! چه خري هستی تو ها! بگو ببینم جریان خواستگاري چیه؟!
نیما پسر مگه تو اونجا کار و زندگی نداري؟ برو تو ام بچسب به یه چیزي دیگه!
جون من اذیت نکن نیما! ترو خدا بگو چی شده.
نیما باید اول برام اعاده ي حیثیت بشه!
باشه، معذرت می خوام ازت.
نیما نه اینطوري نه. خیلی مودبانه، بهم نمی چسبه! خیلی عالمانه س!
باشه، من اشتباه کردم، ببخشین نیما جون.
نیما ت بازم مودبانه س! البته رسیدیم در حد لیسانس و دیپلم.
پس چی بگم آخه؟!
نیما یه درجه بیا پایین تر! یه خرده خودمونی تر بگو. در حد زیر 6 ابتدایی!
یعنی چی بگم! اثلا لازم نکرده بهم خبر بدي!
نیما باشه، پس فعلا خداحافظ.
نه نه نه! غلط کردم ببخشین!
نیما خب، این بهتر شد. حالا داریم کم کم به یه گفتمان دوستانه می رسیم. حالا تو یه درجه از اینم بیا پایین تر! برو در حد
بی سوادي.
حد بیسوادي چیه؟
نیما همون که می گه ببخشید ... خوردم!
نیما خیلی پررو شدي ها! یادت نره حالا حالاها با من کار داري!
نیما ممنون از یادآوري ت! تا همین حد معذرت خواهی کافیه.
حالا جریان خواستگاري رو بگو ببینم چی شده.
نیما امروز عصري بابام جور کرده که بریم خواستگاري. گویا با آقاي پرهام صحبت کرده. اونم شکر خدا چیزي نگفتهو فقط
گفته تشریف بیارین. انگار داره همه چی جور می شه.
جون من راست می گی؟! شوخی نمی کنی؟!
نیما نه، جون تو راست می گم.
آفرین به آقاي ذکاوت! از طرف من دو تا ماچش بکن! دستش درد نکنه.
نیما خب، پس برنامه ي امشب مونم جور شد. دیشب یه خواستگاري رو جوش دادم و امشبم یه خواستگاري رو بهم می زنم!
چی می گی؟!
نیما آهان ببخشین، اشتباه شد! دیشبی یه رو بهم زدم و باید امشبی یه رو جور می کنم! تو دفتر روزنامه م یادداشت کنم که
اشتباه نشه. خب حالا دیگه برو برس بکار و چسبیدن! یعنی بچسب به کار!
ازش خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم سرجاش. اونقدر خوشحال بودم که نمی دونستم چیکار کنم. زود رفتم پایین و «
جریان رو به مادرم گفتم و خودمم لباسامو پوشیدم و راه افتادم طرف خونه ي نیما اینا. هم بخاطر اینکه خوشحالیم اونقدر زیاد
بود که حتما باید در موردش با یکی حرف می زدم و هم بقدري دلم براي یلدا تنگ شده بود که ببا خودم گفتم شاید از اتاق
« نیما بتونم لااقل یه دفعه ببینمش. یه ربع بعد رسیدم در خونه شون و زنگ زدم. نیما آیفون رو جواب داد
بله.
نیما، منم.
نیما اینجا چیکار میکنی؟! من همین الان تلفن رو قطع کردم!
خلوت بود خیابونا زود رسیدم. جمعه س دیگه!
نیما آخه من تازه چسبیدم! هنوز چسبم خشک نشده که!
اِه ... ! لوس نشو.
نیما بیا بالا، ببینم، ایدز میدز که نداري!
آخه تو آیفون این حرفا رو می زنن؟!
در رو وا کرد و رفتم تو و با پدر و مادرش سلام و احوالپرسی کردم و اونام بازم بهم تبریک گفتن که بعد رفتم طبقه ي بالا، «
اتاق نیما و رفتم تو. دیدم نشسته تو بالکن اتاقش پشت یه میز و رو میزم یه صبحونه ي مفصل براش چیدن! تخم مرغ نیمرو،
تخم مرغ عسلی، تخم بلدرچین، آب پرتغال، عسل، مربا، کره، پنیر، خامه، دو تا برش کیک، یه قوري چایی! خلاصه اندازه ي
« ! چهار نفر آدم براش صبحونه آورده بودن
بترکی نیما! همه ي اینا رو تو می خوري؟!
نیما نه، یه لقمه م می دم تو بخوري! بذار ببینم چی اضافه س بدم تو بذاري تو دهن ت! صبحونه خوردي؟
نه!
نیما خب بیا بشین. بذار ببینم کدوم از اینا رو نمی خوام خودم بخورم بدم به تو.
« یه نگاه رو میز کرد و بعد بلند داد زد »
زینت خانم! زینت خانم!
زینت خانمو چیکار داري؟
نیما می خوام بگم واسه تو ام صبحانه بیاره.
پس اینا چیه؟ همینا بسه دیگه!
نیما این مال خودمه!
همه ي اینا رو می خواي خودت تنها بخوري؟!
نیما پس چی؟! باید جون داشته باشم تو این کتاب وامونده حرف بزنم یا نه؟! تو که این کتاب یه کلمه م حرف نمی زنی، همه
ش یه ریز من باید صحبت کنم! خب ضعف می گیرتم دیگه! اونم با این کتاباي مزخرف! اگه من نباشم که حرف بزنم تو چی
می خواي توش بنویسی؟!
هیچی بابا! چقدر تو شیکم به آب زنی! بیا! همه شو خودت بخور! اما این چیزا رو تو توپ بریزي می ترکه! از این به بعدم تو
کتابا کمتر حرف بزن، مردم سرشون رفت!
نیما تو پریچهر که اگه من نبودم تو همه ش می خواستی بري شابدولعظیم و بشینی پیش خدابیامرز پریچهر خانم و اونم هی
از زندگی تعریف کنه و گریه کنه، تو ام گریه کنی و بزنی تو سر خودت! تو یاسمین م هی رفتی پیش خدا بیامرز اقاي هدایت و
اونم برات هی ویلون می زد و قصه می گفت! آخرشم معلوم نیس چه جوري سر خدا بیامرز رو کردي زیر آب و دست گذاشتی
رو چنند صد میلیون تومن پول! شانس آوردي حالا تو تا کتاب من دست چند تا دختر خانمو گرفتم و آوردم تو داستان! وگرنه
کی پول می داد کتاب ترو بخره؟! تو شیرین م که اگه من نبودم معلوم نبود الان دین و ایمون درست حسابی داشته باشی!
اونجام بالاخره به هر دري بود زدم تا بهار و رویا رو راضیکردم بیان تو داستان! تازه می گفتن محضخاطر تو بود نیما جون که
و بیحاله که پنجاه سال طول می کشه « یبس » ما اومدیم تو کتاب و نخواستیم روي ترو زمین بندازیم وگرنه این سیاوش انقدر
تا به اأم بگه دوستت دارن و بیاد خواستگاري! خب راست می گن دیگه! یه کاسه ماست رو دادن دست منو و اسمشو گذاشتن
سیاوش! اونوقت می گن برو کتاب رو باهاش پر کن! اینم از کتاب یلدات! رفتی یه دختره ي ایدزي رو پیدا کردي و نزدیک بود
بیچاره مون کنی! به دادت نرسیده بودم بدبخت الان هزار تا کوفت و مرض گرفته بودي! یادت رفت خونه شون همچین چایی
رو با اشتها می خوردي که انگار عمه جونت برات چایی شیرین آورده! حالا حد اقل اون چشم کور شده ت رو ببند بذار یه لقمه
چیز بخورم که الان باید دوباره شروع کنم به حرف زدن !
« بشقاب نیمرو رو کشیدم طرفم که داد زد و گفت »
اِ ... ! می گم اون نیمرو مال منه! آي زینت خانم! زینت خانم! چهار تا تخم مرغ دیگه م نیمرو کن. به من اصلا هیچی نرسید!
خجالت بکش نیما! من همه ش یه لقمه می خورم!
یما آره، اما الان دهن ت وا می شه و تا ته ش رو هم می خوري! صبحونه اینطوریه دیگه! آدم اولشمیل ش به خوردن نمی
کشه، دو تا لقمه که گذاشت دهنش تازه اشتهاش وا می شه!
خنده م گرفت. راست می گفت! تازه نیمرو به دهنم مزه کرد و با خنده دستم رفت که یه لقمه دیگه م ور دارم که نیما دو تا »
« تخم مرغ عسلی رو که بغل نیمرو بود ورداشت و گفت
حداقل اینارو نجات بدم که تو انگار اتشهات وا شد!
گم شو! من اه بخورم دو تا لقمه از این تخم مرغه!
نیما تو غلط کردي! حالا بذار گرم شی، این تخم ها رو که می خوري هیچی، تخم هاي دیگرم بذارم جلوت می خوري!
خاك بر سر بی تربیتت کنن نیما!
نیما منظورم تخمهاي بلدرچینه!
بهم برخورد! دیگه لب به هیچی نمی زنم! گدا!
نیما بخور خره شوخی کردم! به به! به این شانس و اقبال! یلدا خانمم که اومدن تو حیاط! عصري م که قراره بریم برات
خواستگاري ایشون! حالا هی تخم مرغ کوفتت کن و بگو تهران بد جایی یه!
برگشتم دیدم یلدا اومده تو حیاط شونو و داره بین گل ها و درختا قدم می زنه! یه دفعه چشمش به ما افتاد و برامون دست »
تکون داد! بلند شدم ورفتم طرف نرده ها و براش دست تکون دادم. بهم خندید و منم بهش خندیدم. بعد با دست به ساعتم
اشاره کردم که یعنی عصري می ائیم اونجا. خندید و سرش رو تکون داد و رفت تو. انقدر ناراحت شدم که نگو. دولا که ببینم
« بازم می اد بیرون یا نه که یه دفعه نیما از پشت منو گرفت و گفت
هووووي ... ! الان می افتی پایین! چه خبرته! تخم مرغ انرژي زا بود!
« خندیدم و برگشتم نشستم سر میز و یه لقمه دیگه گذاشتم دهن م و گفتم »
بجون تو نیما دلم براش یه ذره شده! می دونی چند وقته ندیدمش؟! اصلا امروز به عشق یلدا اومدم پیش تو!
نیما ت اگه به عشق یلدا اومدي پس چرا داري با نیمروي من بدبخت عشقبازي می کنی؟! تمومشکردي بابا! بذار یه لقمه م
من بذارم دهن م! خدا به داد معشوق تو برسه که فکر کنم در لحظه ي وصال دو تا لقمه ي چپشمی کنیو تموم می شه و دنیا
براش به پایان می رسه!
« خندیدم و گفتم »
اما راست می گفتی ها! خیلی بهم مزه داد!
نیما چی! یلدا خانم یا نیمرو؟
نیمرو!
نیما اون وقت که من می گم، بهم می گی گدا! من تجربه دارم می دونم این چیزا رو!بخورف نوش جونت. الان می رم و می
گم زینت خانم دو تا دیگه م درست کنه.
نیما جون بگو چهار تا درست کنه. دیشبم شام درست نخوردم.
نیما باشه، اما تخم مرغ دو تا دیگه بیشتر نداریم. تخم چیز دیگه بود عیبی نداره؟!
زهر مار!
نیما بابا از این تخمهاي غاز برامون آوردن. می گم اون باشه عیبی نداره؟!