رکسانا م.مودب پور قسمت اول

فصل اول
با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ
حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده
بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم میرفتیم جلو , با همدیگه حرف
میزدیم.
پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با
همدیگه شریک بودن. الانم یه کار خونه بزرگ دارن. خونه هامون بغل همدیگه س.
دو تا خونه ی دو بلکس بغل هم با حیاط های بزرگ و پرگل و گیاه و درخت که وسط
شون دیوار نداره.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 9:47 توسط فرید
|
در امتداد نگاه تو