رمان زمستان بی بهار قسمت 59
 
صحبت از اقدام دسته جمعی است...که مادرها و پیرزن های  
خانواده ها را جمع کنند و به این ور و آن ور بفرستند: به مجلس، به دربار،  
به...بد نیست. تا همین جا هم خوب است، همین نشان می دهد که بچه ها نمی  
خواهند تنها گلیم شخصی خود را از آب بکشند ـ می خواهند با هم باشیم ـ اگر  
رفتنی باشیم با هم، اگر ماندنی باشیم با هم. 
ان روز ملاقات است؛ بنا است به خانواده ها بگوییم ـ و من به سهم خودم می گویم و به زنم می گویم که مادرش را حتما بفرستد با برادر مهندس فلان، به هر کجا که او رفت برود...بعد از ملاقات، به خلاف معمول که وقت تامل و تنها راه رفتن است، ته راهرو شلوغ است و بحث و پچ پچ...اهمیت نمی دهم. کریم می آید ـ کریم تخفیفش را گرفته و خیالش تا حدی راحت است ـ حدش مشخص است. می گوید ابراهیم، مثل این که دارند کارهایی می کنند، مثل این که می خواهند اطلاعات بدهند، مواظب باش کلاه سرت نرود.
 
 ادامه نوشته
   
          
   
 
  ان روز ملاقات است؛ بنا است به خانواده ها بگوییم ـ و من به سهم خودم می گویم و به زنم می گویم که مادرش را حتما بفرستد با برادر مهندس فلان، به هر کجا که او رفت برود...بعد از ملاقات، به خلاف معمول که وقت تامل و تنها راه رفتن است، ته راهرو شلوغ است و بحث و پچ پچ...اهمیت نمی دهم. کریم می آید ـ کریم تخفیفش را گرفته و خیالش تا حدی راحت است ـ حدش مشخص است. می گوید ابراهیم، مثل این که دارند کارهایی می کنند، مثل این که می خواهند اطلاعات بدهند، مواظب باش کلاه سرت نرود.
       + نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 21:45 توسط فرید
        | 
       
   
 در امتداد نگاه تو
	  در امتداد نگاه تو